معنی از شهرهای مرکزی
حل جدول
خمین
از شهرهای استان مرکزی
پرندک، زاویه
غرق آباد
تفرش، فرمهین
اراک، مامونیه
اراک، سنجان
دلیجان، شازند، مامونیه، هندودر
تفرش، نراق
آشتیان، تفرش، زاویه
زاویه، هندودر
فارسی به عربی
بوری، مرکزی
عربی به فارسی
مرکزی , وسطی , میانی , واقع درمرکز
لغت نامه دهخدا
مرکزی. [م َ ک َ](ص نسبی) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هسته ٔ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هسته ٔ مرکزی این جمعیت همان کمیته ٔ شش نفری است.(یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ فارسی هوشیار
مرکزی در فارسی: میانی: میانکی کیانی مندویی اندری (صفت) منسوب به مرکز مربوط به مرکز. یا حکومت مرکزی. حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است.
واژه پیشنهادی
بانیا
معادل ابجد
806